بازم از دست رضا

یه چند وقتی بود که رضا خیلی بی تاب بود و اشتهاش کم شده بود


و شب ها تا صبح نمیخوابید و دم اذان صبح میرفت بیرون و نیم ساعت بعد میومد و میخوابید.


پیدا بود که مشکل بزرگی داره و تو خودش میریزه


و هر شب تا صبح به نیایش میشینه و صبح میره مسجد نماز میخونه و میاد و میخوابه.


خیلی هم صورتش نورانی شده بود. منم هرچی بهش میگم رضا چی شده به منم بگو نمیگه که نمیگه.


منم دلواپس و نگرانش شده بودم تصمیم گرفتم امروز صبح که میره مسجد


منم باهاش برم هم یکم تو راه باهاش حرف بزنم و هم نماز بخونم و براش دعا کنم تا بدونه تنها نیست.



خلاصه اذان صبح رو که گفتن تا رضا اومد بره بیرون منم آماده شدم و گفتم صبر کن منم میام.


اونم هیچی نگفت و مظلومانه نگاهی کرد و با هم سوار ماشین شدیم و سمت سر زنبیل اباد رفتیم


البته از خونمون زیاد راهی نیست. دیدم رسیدیم به یه جای نورانی


و مردم همه نشستن و وایسادن و در تلاش هستن  و جای پارک هم خوب گیر نمیومد


 و تا رضا رفت پایین شروع به سلام و حال احوال پرسی گرم و پیدا بود


 یه محفلی دارند ولی هرچی نگاه کردم مسجدی ندیدم و مسجد تا اونجا تقریبا دویست متری راه هست.


خلاصه منم پیاده شدم و دنبالش راه افتادم


و دیدم یکی از همسایه ها با دوستش پشت میز نشسته و منتظر رضا هستن.


دیدن من با رضا هستم دیگه میز رو خالی کردن و من و رضا پشت میز نشستیم


و دیدم روبروی کله پزی هستیم و رضا رفت توی اونجا و سفارش داد و اومد.


جاتون خالی اندازه یه لشگر ایشون کله پاچه خورد


و مدیونید اگه فکر کنید من لب به کله پاچه چرب و مضر زدم.


رضا  رفته دکتر تغذیه و بهش رژیم داده تا لاغر بشه ولی خیلی گرسنم میشده و شبها خوابش نمیبرده.


 بچه ها ی همسایه که اونا هم رژیم گرفتن میرن کله پاچه تزریق میکنن به بدن و میاین خونه میخوابیدن.


خلاصه رضا تو این دو هفته رژیم تونسته دوازده کیلو چاق بشه!


و من فقط موندم چرا صورتش نورانی شده؟


شاید پوستش کشیده شده نورانی شده! نظر شما چیه؟

از دست بچه هااا

friend - emoticonswallpapers.com


این دوستم میخواد بچه اش را از مای بی بی بگیره ..یکروز ک با اون بودیم ...


البته این و بگم پدر گرامی 10 روز مرخصی گرفتهبرای این کار سخت


هر س سوت میومد میگفت جیشاین ها بدو بدو ترسون میرفتن ..


خیلی خونسرد میگفت ندالمدوفتم ندالم


خواستن بعد از ظهر ی کم استراحت کنن دقیقا45 باز همین موضوع تکرار شد


هر دفعه میبردنش با قربونت برم ذعوافایده نداشت ک نداشت


نی نی ما خیلی خونسرد فقط میگفت ندامندالم مامی یا د دینوبت هر کدوم ک بود..


مامانش بهش التماس میگرد زور بزن اونم میگفت زووووووورررررررررررنلومد


آخرشم فرش و خراب کرد رفت این مادر و پدر میکوبیدن توی سرشون


اما نی نی ما خیلی خونسرد میخندید و راه میرفت میگفت جیش


هنوز توی راه دیگه میگفت ندالم


و کلی خنده ی زیبا میکرد این بود فیلم سینمایی جمعه ی ما البته کمدی بود